صبح که رسیدم اداره فضای اداره یک جور خاصی بود. جایی که بنا بود مدفن شاید همیشگی و شاید موقت شهید گمنام باشد پر گل بود. گل‌های قشنگ. من رفتم به آن سمت و اجازه گرفتم تا توی قبر را نگاه کنم. زیاد عمیق نبود. توش پر از نوشته‌هایی بود که همکاران نوشته بودند و هر کسی چیزی خواسته بود و دعایی نوشته‌ بود. معاون اداره اسم یکی از استادها را برد و گفت رفته توش و احساساتی شده، من هم نزدیک بود احساساتی شوم. رفتم سمت اتاقم که آمبولانس آمد و گفتند کمک کنید تا بگذاریم توی اداره منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

mihantext | متن های کوتاه و خواندنی بهترین و با کیفیت ترین جیشیر ماهواره ehc-co ایلام درس اجناس فوق العاده اجناس فوق العاده معرفی بهترین سات فروش کتونی و پوشاک کفش